لینک های وابسته به وب لاگ تورق

طبقه بندی موضوعی

۲۸ مطلب با موضوع «کتاب نما» ثبت شده است

***

|سجاد پورخسروانی|


طول و تفصیلِ دو تا داستانِ من دیوانه ام(1945) و طغیان علیه خیابان مدیسون(1946) شده رمانِ "ناتورِ دشت"(1951). این که چه چیزی آن دو تا داستان را از این رمان جدا می کند، همان بحثِ انحصارِ دانستن است که پیش تر گفته ام. ما توی آن داستان ها با چند رفتارِ جزئی از آدمی که هم چین هم درست -خودش و دلایل ش را-  نمی شناسیم روبه روی یم، ولی توی این رمان با شخصیتِ "هولدن کالفیلد". دانستنِ ما در آن داستان های کوتاه به چندتا "عمل" بود، ولی وقتی "ناتورِ دشت" را می خوانیم "عمل"ها هم راه با توجیهِ شخصیت است. شاید ما توی آن دو تا داستانِ اولیه نفهمیم چرا آن یارو -که اسم ش هولدن است- این کارها را می کند، اما الآن کاملاً مطمئنیم که این کارها، تنها کارهایِ حتمی است که باید می کرده. خلاصه، توی آن داستان ها کنش در درجه ی اول اهمیت است و در رمان شخصیت و وضعیت.1

ناتورِ دشت این جا ترجمه ی Catcher in the Rye است. ترجمه ی کلمه به کلمه نمی شود. یک جمله ای، سالینجر یک جای کتاب دارد که اسم از روی همان انتخاب شده و از روی همان هم می شود فهمید که جمله ی انگلیسی(و حتی برای یکی مثلِ من فارسی ش) به چه معناست: این جورهایی که من فهمیده ام یعنی "بپایِ دشت". یک بابایی که انتهایِ دشت، جایی که پرت گاه است ایستاده و جلوی بچه هایی را که به دو می روند سمتِ پرت گاه می گیرد. یعنی یکی که هوای بچه ها را دارد؛ یک هم چون چیزی.2

زبانِ داستان، مثلِ اکثرِ نوشته های سالینجر، گفتار است و یک پای بندی به زشتی و زیباییِ زبانِ عامه دارد. ضمنِ این که داستان دارد از زبانِ یک نوجوانِ 17 ساله با همه ی بددهنی های ش گفته می شود. این همان چیزی است که به نظرم چاپِ کتاب را توی بعضِ کشورها ممنوع کرده. توی کشورِ ما هم تنها ترجمه ی درست درمانی که من دیده ام نسخه ی "محمد نجفی" است. توی هر پنج صفحه اش تقریباً سه تا "گُه" آورده که خیلی می چسبد(!) جدی می گویم(هم در موردِ گه و هم در موردِ چسبیدن). نسخه های دیگرش ولی حسابی پاستوریزه شده بود. جای "گُه" مثلاً "کثافت" گذاشته بود یا جایِ "کون"، "باسن". نسخه ی نجفی هم مانده ام چه طور از زیرِ دست شان در رفته که مجوز داده اند. هر چه هست حسابی ترجمه ی خوبی است. به نظرم رعایتِ بددهنی های هر زبانی یکی از چیزهایی است که باید در ترجمه عمیقاً مقدس شمرده شود و عینِ توصیفِ طرف منتقل شود. این از وجوهِ فرهنگ است. خاصه توی این کار که ما عملاً داریم از زبانِ یک پسربچه ی دبیرستانی حرف می شنویم. هیچ بچه دبیرستانی ای -حتی توی همین مملکتِ مبادی آدابِ خودمان!- آن قدر آب کشیده حرف نمی زند که توی ترجمه های دیگر آمده. به نظرمِ اساسِ زیباییِ ترجمه ی جنابِ نجفی همین امانت داریِ زبانِ نوشته است.

داستان، اتفاقاتِ دو سه روزی است که هولدن کالفیلد بعد از اخراج شدن از مدرسه از سر می گذراند. غربتی که دارد، نصفه جنونی که دچارش هست و علایق و تنفراتی که در شرحِ شخصیت ش بیان می کند. همه ی داستان این طور به نظرم آمد که دارد برای "الی"-برادرِ مرده اش- نقل می شود. یعنی چند صفحه ی آخر را که بخوانی این طور است که انگار هولدن تمام مدت داشته برای الی حرف می زده. مخصوصاً این جمله که توی صفحه 206 آمده: "...ای خدا، دل م می خواست تو هم اون جا بودی". هولدن برادرش را چند سال پیش از دست داده. برادرِ کوچک ترش را. برادرِ بزرگ ترش هم که به قولِ خودش زده به خطِ بی خیالی و رفته هالیوود برای نویسنده گی. با احساساتی که هولدن دارد، او تنها ناتورِ دشت است. تنها کسی است که حواس ش به "بچه"هاست. تنها کسی است که "دهنتو ..."های روی دیوار را پاک می کند تا بچه ها نبینند. و همین شایط یاغی ش کرده باشد. چون همه ی آدم های دیگری که می شناسد این طور نیستند. همه ی آن حال به هم زن ها از دسته ای هستند که یا خودشان فحش روی دیوار می نویسند یا به فحش های روی دیوار کاری ندارند. این چیزها هولدن را افسرده می کند. به نظرِ خودش دلیلِ اصلیِ اخراج ش هم همین است. حتی فیبی(خواهر کوچک هولدن) هم این را تصدیق می کند؛ هولدن از مدرسه اخراج شده، چون هولدن از مدرسه متنفر است. هر چند دل ش برای مدرسه تنگ می شود، هر چند برای خیلی از آدم های مدرسه دل ش تنگ می شود، اما از خیلی چیزهای همین آدم ها هم متنفر است.

تمام آدم هایی که او دوست شان داشته یا مرده اند یا ناتو از کار درآمده اند یا شرایط اجازه نمی دهد هولدن کنارِ آن ها باشد. هولدن الی را دوست داشته. الی را خیلی دوست داشته، ولی الی مرده. برادرِ بزرگ ترش "د.ب" هم که شروع کرده به عوضی شدن و انجام دادن کارهای مزخرفی مثلِ نوشتن فیلم نامه(به قولِ هولدن). آقا معلمِ پیرش همه اش حرف های افسرده کننده می زند. روزنامه ها همه اش درباره ی سرطان و مرض می نویسند. مادر و پدرش نمی توانند سربه هواییِ او را تحمل کنند. هولدن آن ها را دوست دارد، اما این کافی نیست. او باید آدمِ موفقی هم باشد و هولدن از اکثرِ آدم های بد حال ش به هم می خورد. هولدن اهلِ مشروب است، اما از آدم هایی که به افرادِ هم سنِ او مشروب می فروشند بدش می آید. از فیبی و حرف زدن با فیبی خوش ش می آید، اما نمی تواند فقط همین جوری بنشیند و با فیبی حرف بزند. نمی شود، نمی گذارند. کارهایی هست که هولدن به عنوانِ یک آدم 17 ساله باید انجام دهد و آن کارها نمی گذراند که هولدن فقط بنشیند و با فیبی حرف بزند و این کارها حالِ هولدن را به هم می زنند.

هر چند، کلِ اثر را که نگاه کنی، اتفاقِ خاصی نمی افتد. یعنی حتی برای تنوع هم که شده یک اتفاقِ "مثلِ توی فیلم"ها نمی افتد. هم سالینجر و هم هولدن، هر دوشان از فیلم ها بدشان می آید. توی فیلم ها همیشه آن مأمورِ آسانسوری که هولدن را زد، با گلوله کشته می شود. توی فیلم ها همیشه هولدن آخرِ داستان "اتواستاپ می زند به طرفِ غرب. بعد می رود تونلِ هلند و یک نفر را پیدا می کند که مجانی سوارش کند. بعد یکی دیگه و یکی دیگه و یکی دیگه و چند روزه می رود توی یک جایی توی غرب که خیلی قشنگ و آفتابی است و هیچ کس نمی شناسدش و کار پیدا می کند. توی پمپ بنزین کار می کند و وانمود می کند که کر و لال است تا مجبور نباشد با کسی حرف های احمقانه ی بی خودی بزند. اگر هم کسی می خواست با او حرف بزند حرف ش را روی یک تکه کاغذ می نوشت و می داد دست ش. بعدِ یک مدت هم از این کار خسته می شدند و باقیِ عمرش از شر حرف زدن خلاص بود. بابتِ بنزینی که می ریخت توی ماشینِ مردم یک پول کی دست ش را می گرفت و می رفت یک گوشه ای کنارِ جنگل یک کلبه ای می ساخت. بعد هم با یک دخترِ کر و لال عروسی می کرد. بعد هم بچه دار می شود و یک جایی قایم ش می کردند و خودشان به ش خواندن نوشتن یاد می دادند و ... شاید بعدِ بیست سال اگر کسی از خانه واده در حالِ مردن بود می رفت و یک سری به خانه می زد ولی هر چه اصرار می کرد نمی ماند؛ فقط به آن ها اجازه می داد هر از گاهی به ش سر بزنند و ...". اما توی واقعیتِ "ناتورِ دشت" از این اتفاق ها نمی افتد(هشدارِ لوث شدن!). هولدن هم مثلِ همه ی آدم های دیگر به خاطر خواهرِ کوچک ش فیبی و هزار دلیلِ دیگر مجبور است بماند و با چیزهایی که از آن ها متنفر است سر کند.

توی این واقعیتِ کم داستان، هولدن وقتی کتک می خورد گریه می کند، وقتی می خواهد یک نفر را کتک بزند، جرأت ش را پیدا نمی کند و حتی وقتی فیبی یک هو می خواهد باهاش برود، به جای زانو زدن، مثلِ فیلم ها، و زدنِ حرف های قانع کننده و قشنگ برای منصرف کردن ش، می گوید: "چی؟ ... نه! خفه شو!".

از این داستان های واقعیِ بی اتفاق خیلی خوش م می آید. هر چند از غیرش هم خوش م می آید، ولی این ها یک چیزِ دیگر است. فرقِ داستانِ مدرن و غیرش هم که رفقا هی به نتیجه ی اخلاقی ش گیر می دهند، همین است. داستانِ مدرن اتفاقِ خاصی ندارد. درسِ خاصی هم ندارد. فقط بخشی است از زنده گیِ آدم. همین. و این اگر زیاد نباشد، کافی است. برای من یکی که کافی است. ... خلاصه کارِ خوبی است، می خواهید بخوانید، نمی خواهید نخوانید؛ من که عاشقِ آن وقت هایی م که هولدن می زند زیرِ گریه. همین. 

 

-------------------------------------------

  1. نمی دانم این رویه را بتوان به همه ی آثارِ دیگرِ کوتاه و رمان تعمیم داد یا نه، ولی کاملاً مطمون م که با رویه ی اول هم می شود "رمان" نوشت؛ هر چند تا به حال نمونه اش را ندیده ام.   

  1. یا لوطیِ محل!(در ترجمه ی دیگر از املاء عربیِ کلمه-ناطور- و به معنای نگه بان و باغ بان استفاده شده است)

***
  • پایگاه تورق

***

|حسن شیخی|


استاد کریم محمود حقیقی، از شاگردانِ مورد توجه آیت الله نجابت است که از زمان جوانی پای در طریق سلوک گذاشت و در این راه جلساتی برای جوانان در شیراز، تألیفاتی در زمینه ی اخلاق و سیروسلوک داشت. تألیفات عرفانی وی به شمار سی می رسد که برخی از آنها مورد توجه و تفقد آیت الله نجابت بوده است. 

کتابِ "از ایشان نیستی، می گو از ایشان" مجموعه ی حکایت های عرفانی معروف از علما و بزرگان اخلاق و سیروسلوک است که می تواند روشنایی راه سالک جوان باشد. روانی قلم نوشتاری و ارجاع داستانها به اسناد و کتب معتبر و مورد وثوق از ویژگی های این کتاب است. 


***

  • پایگاه تورق

***

|ع.ا.ب|


سلام

یک نفس خواندن بعضی کتاب ها همیشه خاطره نابی خواهند ماند و شما را وادار می کنند که بارها  آن ها را ورق بزنید و بخوانید...

کتاب اثری است از نویسنده ای جوان و آینده دار به نام آقای سجاد پورخسروانی.

در میان کتاب های مینی مالی که هر روز عرضه می شوندو از یک نوع روش تکراری پیروی می کنند،پورخسروانی با قلم و نگارش خاص خودش و با بهره گیری از تمامی منابع موجودبه خوبی توانسته  سبکی تازه از مینی مال را در این کتابزبانی ساده و روان ارائه بدهد.

70 مینی مال این کتاب با صفحه آرایی و رنگ مناسب کاغذش ثابت می کند که درکنار معرفی کردن شهدا و علما و...به عنوان الگو، هنوز هستند افرادی که بتوان به عنوان الگو  و شاخص معرفی کرد.افرادی که تا کنون ناشناخته مانده اند و کسی به آن ها نپرداخته است یکی مثل مرحوم دکتر قیصر امین پور....

کتاب با طراحی ساده و عالی جلدش به خوبی پاره هایی از زندگی ،رنج، صبر،زحمت،تلاش و تفکر کسی را می گوید که سادگی،گمنامی ،احترام به شاعران جوان و... از مهم ترین ویژگی های زندگی او بوده است.

_ق _ روایت متفاوتی است از زندگی قیصر.شاعر گمنام شعر های نابی که بعضی اوقات با خودمان زمزمه کرده ایم بدون آنکه بدانیم چه کسی آن را سروده است؟

تازه هاو ناشنیده های این کتاب جای خالی قیصر را بیشتر نشان خواهد داد.

...خواندن این کتاب را حتما به شما پیشنهاد می کنم...


***

  • پایگاه تورق

***

|عادل مرادی|


کتاب هنر رزم را یک فیلسوف چینی بیش از دو هزار سال پیش تدوین کرد، هنری که هنوز هم یکی از معتبرترین و موثرترین کتاب حوزه استراتژی شناخته می‌شود و بسیاری از مدیران و سیاستمداران آسیا و برنامه‌ریزان و رهبران نظامی در دو هزار سال اخیر آن را بررسی کرده انداین اثر مفاهیم مختلف مدیریت استراتژیک را منتقل می‌کند این کتاب به خواننده خود می‌آموزد تا از چه ابزاری استفاده کند تا قدرتمندتر و در مسایل مختلف پیروز شود.

افرادی که این کتاب را مطالعه می‌کنند، می‌توانند با ابزارهای مختلف یک خود، خانواده، دولت یا حتی کشور خودشان را در عین قدرتمندی اداره کنندنویسنده کتاب یک فرمانده نظامی بوده مطالب کتاب به گونه‌ای دسته‌بندی شده است که افراد را از شکست دور کرده و به سمت پیروزی و موفقیت رهنمون می‌سازدبامطالعه این کتاب به قدرتی می‌رسیم که بتوانیم ریشه درگیری‌ها را تشخیص و مسیر موفقیت را پیش روی خود قرار دهیم.

جنگ نامتقارن و هنر جنگ سان تزو

خواندن آثار کلاسیک برای روشن کردن مسائل استراتژیک امروزه بسیار آموزنده است. هنر جنگ، اثر سان تزو بسیار جامع است و به ابعاد مختلفی اشاره میکند که در آن جنگ نامتقارن را میتوان و باید به کدام روش به راه انداخت. خواندن کتاب سان تزو از جار و جنجال حاکم بر جنگ نامتقارن میکاهد، در حالی که اهمیت آن را پایه ریزی و ماهیت واقعی آن را تثبیت می کندبدیهی است که کتاب هنر جنگ برای فهم معنی جنگ نامتقارن آموزنده است. از نظر سان تزو، ایجاد عدم تقارن کلید پیروزی است. «هنر جنگ»را میتوان به عنوان مظهر و تجسم جنگ نامتقارن یا حد اقل نمونه ی بسیار خوبی از آن تلقی نمود.

اولین نکته ای که سون تزو روشن میکند این است که نامتقارنها را میتوان در ابعاد و حوزه های مختلفی یافت و خلق نمود. سان تزو موارد اعمال فشار مختلف و بلقوه ای را نشان میدهد که با آن میتوان در سطح تاکتیکی، سیاسی و استراتیک در حوزه ی فیزیکی، مکانی، روحی و شناختی به وضعیت و شرایط نامتقارن دست یافت.

از نظر سان تزو، جنگ یک رقابت چند سطحی و چند بعدی است که عملیات نظامی و جنگ واقعی یک بخش مهم از آن است ولی تنها بخش آن نیست. سان تزو برای حکومت داری و ابعاد مختلفی که جنگ در آن رخ میدهد چشمان تیزبینی دارد. ابعاد سیاسی، دیپلماسی، اقتصادی و روحی حذف نمی شوند. در واقع او در خصوص توجه روی یک بعد خاص نظامی هشدار میدهد. در نتیجه او به تعهدات، زیرساختهای ملی، رهبری سیاسی، اقتصادی و نظامی می پردازد. به انسجام پیوندها، انسجام یگانی، اعتماد بین رهبران نظامی و نیروهایشان و روحیه ی نیروها می پردازد.

کلیه ی موارد فوق را میتوان از طریق اقدامات فیزیکی، تهدید، اطلاعات گمراه کننده، کمبود اطلاعات و روشهایی تحت تاثیر قرار داد، روشهای نظامی وغیر نظامی. برتری از نظر تعداد، سازمانی، موقعیتی و گذرا را میتوان به وجود آورد و از آنها استفاده نمود. از نو آوری شگفت انگیز و ترکیب متغیر سلاحها و روشهای حمایت میشود، همه ی آنها نه ذاتا نظامی هستند و نه در رزم دخالت دارند. (ازمنابع اینترنتی برای توضیح مطالب استفاده شده است)


***

  • پایگاه تورق

***

|عادل مرادی|


این کتاب نگاهی به سیره نبوی و اصول عملی زندگی پیامبر اکرم دارد و  شامل بخش‌های «مقدمه و چهار فصل: سیری در خویشتن، سیری در عالم، سیری در انفس و سیری در عالم تدبیر» است. در پی اقدام به چاپ کاریکاتور موهن منسوب به پیامبر اسلام، نسخه الکترونیکی این کتاب برای شناخت هرچه بیشتر رسول اکرم به اشتراک گذاشته شده است.

نویسنده سعی کرده است با استفاده از احادیث و روایات معصومین به شرح تعدادی از مسایل اخلاقی که مسلمانان روزانه با آنها روبرو می شوند بپردازد و نظرات و سنت های ایشان را دراین مسائل تبیین کند؛ این کتاب در واقع نوعی راهنما برای امور اجتماعی زندگی انسان است که منشا آن سرگذشت پیامبر اکرم می باشد و اصول زندگی ایشان را بیان می‌کند.


***

  • پایگاه تورق

***

|ع.ا.ب|


کتاب‌با‌جلد‌کتاب‌زیبایشاز‌اشعار‌43‌نفرازشاعران‌معاصرتشکیل‌شده‌.

شاعرانی‌مثل‌محمدعلی‌بهمنی،سیامک‌بهرام‎پور،مریم‌سقلاطونی،سعیدبیابانکی،ناصر‌فیض،پانته آصفایی،مشفق کاشانی،محمد کاظم کاظمی،زهرا محدث خراسانی و...

شعرهای زیبایی هم می توان در آن پیدا کرد...

مثل:

+حسین اسرافیلی

               نگاهت می کنم

               بوی بهار می گیرم

 ....

+افشین اعلا:

از ماه و سال تازه تری ، از بهار هم                       از لحظه های پرتپش انتظار هم

بغض از گلوی صاعقه وا می کنی به خشم      با بوسه ای زغنچه بی برگ و بارهم

می بینی آنچه را که چو من در حساب نیست       چون آینه نمی گذری از غبار هم

رو می کنی زلطف به رویای خفتگان          سر می زنی به مردم شب زنده دار هم

 دام از چه می نهی چو مجال گریز نیست    تیر از چه می زنی که نجنبد شکار هم

از زهد ما چه سود که خاصان درگهت                شکرت نگفته اند یکی از هزار هم

غرقیم در گناه و گرامی به نزد خلق                        این آبرو مریز به روز شمار هم

....

+پرویز بیگی حبیب آبادی

 می توان گل بود

دفتر سبز تغزل بود

می توان در عشق جاری بود

 مثل یک روز بهاری بود زندگی یعنی همین آوازهای عاشانه

شوق فرداهای آبی ، دفتر سبز ترانه

زندگی یعنی همین شکفتن از طراوت، از حضور عشق گفتن

زندگی یعنی من وتو،ما

خاطرات دفتر دیروز

حرف های آبی امروز

لحظه های روشن فردا

اما....

شاید بتوان با رعایت چند مورد زیر لذت خواندن این کتاب را چند برابر کرد:

*نام کتاب شکوفه و لبخند گذاشته شده که با بعضی اشعار گزینش شده تناسب چندانی ندارد.چرا که تعدادی  از شعرهای گزینش شده لبخندی بر چهره شما نمی آورد.اگر هم بیاورد لبخندی بسیار تلخ و از سر افسوس...

*ترتیب شعرها مشخص نیست.غزل،رباعی ،شعر نو، ترانه و...با بی نظمی در این کتاب در کنار هم آمده اند.

بنابراین اگر بعد از خواندن یک غزل با مفاهیم سنگین ناگهان در صفحه بعد ببینید فضا و سبک شعر گزینش شده کلا تغییر کرده و تبدیل به یک ترانه با زبان ساده شده است اصلا تعجب نکنید.

*به صرف آمدن کلمه بهار دز یک بیت، شعر را بهاری نمی کند.مفهوم و معنای شعر هم باید در نظر گرفته شود.

و اطلاعاتی که درباره این شاعر در فضای مجازی پیدا شد:

-سجاد عزیزی آرام :متولد 1362 کرمانشاه/ساکن تهران.

-فعالیت ها:

 سال 88 مجموعه «روح بیکران»/سال 89 کتاب «شکوفه و لبخند»/در سال 90 «آن سوی ابرها»/سال 91«چکامه چمران» مجموعه شعردرباره شهید چمران/سال 91 نام مجموعه‌ای ازاشعار دفاع مقدس شاعران معاصر تحت عنوان «ننه علی». و ...


***

  • پایگاه تورق

***

|ع.ا.ب|


محمدرضا ضیغمی، شاعر کتاب، درحال حاضر جوانی است 21 ساله.

متولد سال 1372 و دانشجوی رشتۀ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز که 60 شعر کوتاهش را در این کتاب جمع کرده است.
"در کتاب های بعدی ضیغمی شاهد سروده های پخته تری خواهید بود."
این نتیجه ای است که ممکن ست بعد از خواندن این کتاب به ذهن شما بیاید.
کتاب هم اشعاری دارد که شما را راضی خواهد کرد و هم اشعاری که به خاطر تکراری بودن و وسعت محدودکلماتش و یا دیدگاهش به جهان زیاد شما را راضی نخواهد کرد.
اگر آماری از کلمات این کتاب گرفته شود میزان کلماتی که از طبیعت گرفته شده است در صدر خواهد بود.کلماتی مثل درخت،برگ و...
به هر حال تلاش و شجاعت این شاعر جوان و با استعداد قابل تقدیر است.
خواندن این کتاب وقت زیادی از شما نمی گیرد.


***

  • پایگاه تورق

***

|حسن شیخی|


این کتاب روایتی است از سه انقلاب بزرگِ تاریخ: انقلابِ فرانسه، روسیه و ایران. و در نهایت، پس از سه فصل، در فصل چهارم به مقایسه ی این سه انقلاب بر اساس پارامترهای قدرت نظامی حکومت های قبل از انقلاب، میزان خشونت و کشتار حکومت های قبل از انقلاب و حکومت انقلابی ها، وضعیت اقتصادی مردم قبل از انقلاب و نقش ان در جنبش مردم، و فراگیری جغرافیایی و اجتماعی انقلاب و حکومت های مردمی می پردازد. و از ره گذرِ این مقایسه تاریخی می توان به نتایج بدیعی در حوزه ی شناخت انقلاب اسلامی دست یافت که بسیار جالب و حائز اهمیت است. خواندن این کتاب پیشنهاد مناسبی برای نسل های جوانِ «انقلاب ندیده»ی سرزمینِ من است.


***

  • پایگاه تورق

***


|سجاد پورخسروانی|

Spworkform@gmail.com


-آدم های روی پُل-

 

انحصارِ دانستن است که حجمِ یک داستان را توجیه می کند. این که ما چه قدر درباره ی آدم های توی داستان می دانیم، مشخص می کند که یک داستان باید "رمان" باشد یا داستان بلند یا داستان کوتاه. در موردِ سالینجر اما این حکم چندان محل پیدا نمی کند. اغلبِ داستان کوتاه های سالینجر، فصل های یک رمان ند که جداجدا و در فواصلِ مختلف نوشته شده اند؛ اما با این حال استقلالِ داستان کوتاه را دارند. خیلی از داستان های مجموعه ی "این ساندویچ مایونز ندارد"1 همین خاصیت را دارند. دو داستانِ اول، من دیوانه ام(1945) و طغیان علیه خیابان مدیسون(1946)، شرحِ حالِ یک آدم واحد در دوره های مختلف است. سه تا داستانِ بعدیِ مجموعه، آخرین روز آخرین مرخصی(1946)، سربازی در فرانسه(1945) و غریبه(1945) باز همین طور. ضمنِ این که،  سه داستانِ اخیر به آن دو تا داستانِ اولی باز یک ربط هایی دارد. برادرانِ واریونی(1943) و ملودی بلو(1948) هم همین طور. این ساندویچ مایونز ندارد(1945) هم ربطِ کم رنگی با دو داستانِ اولی و داستانِ سوم دارد. تنها دختری که می شناختم(1948) و گروه بانِ احساساتی(1944) جفتی توی گروه ندارند که باز به واسطه ی ته تمِ جنگی ای که داستان ها در حین ش شکل می گیرند، می شود گفت که وصله ی همین مجموعه اند. فراموش نکنیم که این مجموعه اساساً گزینشِ مترجم است و کتابی نبوده که سالینجر ترتیبِ چاپ ش را داده باشد، اما همین پیوسته گیِ داستان های 43 تا 48 ش، یک نکته ی شگرف است که باید جزو سبکِ کاریِ سالینجر گرفت.

همه ی داستان ها با یک تمِ غم گین و خاطره گو تعریف می شوند. مخصوصاً ردپای عمیقِ جنگ جهانی دوم را می توان در "سرنوشت" بیش تر آدم های داستان ها پیدا کرد؛ و اصلاً "عاقبت نویسیِ خاص" خیلی از آدم های ناخاصِ داستان به همین برمی گردد: هلدن کالفیلد که تویِ دو تا داستان اول باهاشان آشنا می شویم، به واسطه ی همنی جنگ، مفقودالاثر می شود. برادرش که دوستِ راویِ دوم-بیب- در سه اثر بعدی است، توی جنگ کشته می شود. کشته شدنِ وینسنت، بیب را به دوست دخترِ شوهردارِ وینسنت وصل می کند و داستانِ پنجم(غریبه)، شکل می گیرد. توی داستان "دختری که می شناختم" که نویسنده، اول قرار داشته که اسم ش را "وین، وین" بگذارد، ما مردی را می بینیم که برای بارِ دومی که سراغِ دوستِ دختر(دوست ش که دختر است، اما دوست دخترش نیست!) جوانی ش می رود، به خاطرِ جنگ است. و دیگر داستان ها. این مجموعه صحنه ی جنگی ندارد، اما می توان جزو ادبیاتِ "زنده گی در جنگ"ش1 گرفت.  به نظر می رسد که تجربه های سال های جنگِ سالینجر باشد. سال های آمریکایی های جنگ جهانیِ دوم. تم جنگ، هر چند تمِ شدیدی توی اثر نیست، و هر چند ابدا تکلیفِ خودِ جنگ را معلوم نکرده، اما به تفسیرِ آدم های داستان کمک کرده. داستان ها هیچ کدام درموردِ جنگ جهانیِ دوم نیستند، اما آدم هایی را تعریف کرده که وجودشان عمیقاً وابسته به جنگ است. مثلِ شخصیتِ "برک" در داستانِ "گروه بانِ احساساتی". تکلیفِ سالینجر و جنگ در داستان های ش، انگار که نسبتِ زنده گی و جنگ، آدم ها و جنگ است، نه فلسفه ی جنگ؛ حتی جنگی ترین داستان های سالینجر هم -که مستقیماً از تجربه ی او در جنگ مایه می گیرد-، روایتِ حاشیه ای خاص از جنگ است. داستانِ "سربازی در فرانسه"، دارد شبِ بعد از یک عملیات یا قبل از آن را نشان می دهد، زمانی که سرباز دنبالِ گودالی برای خوابیدن است. داستانِ "به ازمه، با عشق و نکبت"(که البته توی این مجموعه نیست)، قبل و بعد از فاجعه ای را نشان می دهد که شخصیت سرباز در آن دست خوشِ تغییر می شود، خودِ فاجعه را نشان نمی دهد. انگار سؤالِ سالینجر این است که "حالا او باید با این اتفاقِ افتاده چه کند؟". جنگ برای سالینجر یک "اتفاقِ افتاده" است. اتفاقی که هیچ کاری ش نمی شود کرد. لااقل آدم های کوچکی مثل او و بقیه ی سربازها کاری برای ش نمی توانند بکنند. توی داستانِ "به ازمه، با عشق و نفرت"، از زبانِ شخصیت اصلی یک جمله ادا می شود که کمی دیوانه وار است، اما نگرشِ اصلیِ سلینجر به جنگ را نشان می دهد. این جمله در جوابِ سرجوخه که از کشتنِ یک گربه توی جنگ احساس بدی دارد گفته می شود:

  • "تو عقل ت رو از دست نداده بودی، فقط انجام وظیفه می کردی. تو اون گربه رو مث هر کس دیگه تو اون شرایط، مردونه از پا درآوردی."     

از لحاظِ روانی و اجتماعی اگر بخواهیم حساب کنیم، آدم های اصلی این داستان ها، کسانی ند که خیلی کم می توانند "وفق پذیر" باشند، که در نگاهِ سالینجر، اشاره به آدم های "کم هوش" ولی احساساتیِ نسلِ او دارند. جوان هایی که مشخص ترین ربط شان با هم "جنگ" است. آن هم یک جورهایی اولین جنگِ متحدِ آمریکایی ها(علیهِ غیرآمریکایی ها)؛ وجه اشتراک این نسل، آدم های توی داستان، و مردم آمریکا در آن سال ها همین است. این جوری بیب به دوست دخترِ وینسنت مربوط می شود. وینسنت به متی، خواهرِ بیب، و خواهرِ بیب به خواهر وینسنت فیبی. فرانسیس، دوست دخترِ سابق بیب به دوست دخترِ سابقِ هلدن، هلدن به همه ی سربازهای کشته شده ی جنگ، به سربازهای توی کامیونِ داستانِ "این ساندویچ مایونز ندارد" و راوی و روایت شونده ی داستانِ "گروه بانِ احساساتی" و حتی به "لیه"ی داستانِ "دختری که می شناختم" مربوط می شود.

حد ربطِ این آدم ها، همین طور که می بینید، شاید خیلی مشخص نباشد؛ شاید به زور جنگ، اسم های مشابه، و آشناهای دور باشد که سلینجر می خواهد این ده داستان را روایت کند، اما به بستیِ که نمی دانم چیست، این آدم ها یک جورهایی به هم ربط دارند. حتی بی ربط ترین هاشان. مثلاً آن سربازی که توی داستانِ "دختری که می شناختم" نگه بانِ آن خانه ی مصادره شده است، این یک جورهایی که من نمی توانم توضیح ش دهم به پیرمعلمِ داستانِ اول ربط دارد. همه ی آدم های این داستان ها به اعجازِ عجیبِ سلینجر به هم ربط دارند.

توی عمده ی این داستان ها ذکر داستان، یک ذکرِ تاریخی و منتج به نوعی خاطره گویی است. منطقِ کنشی شان هم در این خاطره ها و هم در زمانِ حال اکثراً منطبق بر نوعی بی اختیاری است. انگار گزینشی برای "عمل"شان ندارند. هر چند منطبق بر نوعی منطق است-درگروی شرایط و شخصیت- اما ریشه در نوعی دیوانه گی دارد.

اکثر سربازهای داستان دلیل محکمی جز "خانه" و "رفیق" برای جنگیدن ندارند. می روند جنگ، چون کشورشان می رود به جنگ. در موردِ راستی یا غلطیِ این جنگ هیچ پرسشی نمی شود. اما مدام در موردِ راستی و غلطیِ "سرباز" حرف به میان می آید. هیچ کدام از شخصیت ها سماجتی به "قهرمان بودن" ندارند، اما قهرمان های ش خیلی راحت و بی اصرار "قهرمان"ند. مثلِ این است که حتی به "درست" و "قهرمان بودن" فکر هم نمی کنند. اکثر دل شان می خواهد که برگردند خانه. و وقتی هم بر می گردند خانه، اکثر دل شان می خواهد برگردند به گذشته. اکثر این ها سعی می کنند، حسرت چیزی را نخورند، اما در موردِ این "گذشته" نمی توانند بی خیال شوند. این بی خیال نشدن هم که یک سر منفلانه است. بیش تر از این که کنشی عاشقانه و عمدی به برگرداندن چیزها به گذشته باشد، نمودش در ذکرِ خیرِ گذشته و تصورهای تکراری و عاشقانه از گذشته است. این آدم ها شکست خورده اند و متوقف شده در یک زمانِ ذهنی. فکر برادرشان، عشق شان، مادرشان و رفیق شان، تنها چیزهایی است که برای زنده گی کردن دارند. از آینده می ترسند و در مقابل گذشته نیز عاجزند. آدم هایی که انگار روی پلِ تعلق زنده گی می کنند، بدون این که جرأت پیش یا امکاناتِ پس رفتن را داشته باشند.

 اکثر این آدم ها یک چیز، یا چیزهایی را از دست داده اند و در عین حال شناختی از چیزی که ممکن است در آینده بخواهند ندارند. آدم های بی آرزویی هستند. غصه هاشان سرجاست، اما نمی دانند برای از بین رفتن غصه شان باید چه آرزویی کنند. پس فقط چسبیده اند به همان گذشت. راویِ داستانِ "دختری که می شناختم"، نمی خواهد با "لیه" نامه نگاری کند، چون این "لیه"ی متأهل هیچ ربطی به لیه ی "گذشته" ندارد. او لیه ی "گذشته" و "لیه"ی تصورش را بیش تر از "لیه"ای که هست می خواهد. حتی بعد از مرگِ "لیه" هم، به جای این که برود سراغِ محله ای که توی آن مرد، می رود سراغِ محله ای که توی آن با هم "گذشته"ای داشتند. رادفورد توی داستانِ "ملودی بلو" نمی خواهد با دوست دوران کودکی اش که بعد از پانزده سال به طور اتفاقی دیده، روبه رو شود. دلیل ش هم این است که از این "پگیِ حال" می ترسد. او را دشمنِ "پگیِ گذشته" می شمرد و هر چند این ملاقات شکل می گیرد، اما رادفورد از ادامه اش امتناع می کند. حتی "بیب" توی داستانِ "آخرین روزِ آخرین مرخصی" آرزو می کند که کاش هیچ وقت خواهرش"متی" بزرگ نشود. او از کسی که ممکن است "متیلدا"ی بزرگ باشد می ترسد.

توی داستانِ "غریبه"، همین بیب وقتی از جنگ برمی گردد، به جای این که برود سراغ دوست دختر خودش، می رود سراغ دوست دخترِ دوست ش که توی جنگ کشته شده، به خاطر این که دوست دختر وینسنت-دوست کشته شده اش- ریشه در گذشته دارد، اما دوست دختر خودش چیزی است درباره ی آینده. بیب از آینده می ترسد، آینده را نمی فهمد و نمی تواند خودش را در آینده باور کند. بیب خودِ گذشته اش را می شناسد، اما تصوری از خودِ حاضرش که در جنگ مبتلا به آلرژی شده ندارد. ما هر لحظه در داستانِ "سربازی در فرانسه" انتظار داریم که سرباز بمیرد. و با پایانِ داستان هم این فرض به جایِ خود و با پایان باز به راه است. اما در داستانِ بعدی که در موردِ همان سربازِ از جنگ برگشته است، هیچ انتظاری برای چیزی که ممکن است برای این آدم اتفاق بیفتد نداریم؛ یعنی این درگذشته ماندن و انتظارِ تمام شدنِ حال، به منِ مخاطب هم منتقل می شود(هر چند این ها در گذشته هم واقعاً چیزِ چندانی نداشته اند). همین.        

 

-----------------------

1. "دربان چاق یک ساخت مان، در حالی که به سیگاری در دست ش پک می زد، یک سگ مو وزوزی را کنار جدول، بین خیابان پارگ و مدیسون راه می برد. بیب فکر کرد که در تمام طول جنگِ بالج، آن مرد این سگ را هر روز در این خیابان راه برده. نمی توانست باور کند. می توانست باور کند ولی با این حال غیرممکن بود."/ داستان "غریبه"/ صفحه ی 98


***

  • پایگاه تورق

***

|کیوان نوری|


داستان این رمان از زبان معلمی روستایی است که این جشن را که در منطقه نورآباد ممسنی استان فارس رخ می‌دهد، روایت می‌کند

این رمان ماجرای عروسی محمد رضا شاه پهلوی با همسر دوم خود یعنی ثریا را روایت می کند  که بر اساس مستندات تاریخی و تخیلات نویسنده به نگارش در آمده است.

زاویه دید  در این داستان  اول شخص است وداستان از زبان " نوروز" که قهرمان داستان است روایت می شود.

برات ، میرزا احمد ، کدخدا مصطفی قلی صمصام خان ، دختر کدخدا و رودابه خواهر نوروز از دیگر شخصیت هایی داستان است که در این رمان  نقش آفرینی می کنند.

داستان این رمان  به صورت خطی از یک هفته قبل از  تاریخ عروسی یعنی 23 بهمن 1329 آغاز می شود  و در این رمان به یکی از  جشن هایی که در سراسر ایران برگزار شده اشاره دارد  وخوانند متوجه  خواهد شد در دیگر جشن ها چه خبر بوده است. 


***

  • پایگاه تورق